دست نوشته ها

این و بلاگ محل ارائه و بررسی آثار شما همچون شعر،ترانه و داستان های کوتاه است.

دست نوشته ها

این و بلاگ محل ارائه و بررسی آثار شما همچون شعر،ترانه و داستان های کوتاه است.

سیب سرنوشت

با سلام مجدد خدمت همه عزیزان در این وبلاگ با عرض پوزش از کسانی که از طولانی بودن مباحث و مقدمه های این وبلاگ شکایت داشتند، باید عرض کنم اینگونه گفتگوها لازم برای صنعت شعری کشور هست و چه بسا کسانیکه که در این گونه بحث ها پی  به برخی واقعیت های این عرصه برند.


واما بعد... باید خدمت دوست گرامی آقای گروسی عرض کنم که همان طور که در مطالب قبلی عرض کردم شعرای جوششی یا دریافتی از حس گرفتن شاعر می آید و در آن لحظه قابل اصلاح نیست زیرا با از بین رفتن حی یا پاره شدن رشته افکار شاعر شعر هم دچار گسیختگی شده و گاها وصله های ناجوری در وسط ابیات ظاهر می گردد که نتیجه جفت و جور کردن اجباری ست. 


تقریبا همه گود نشینان این عرصه تجربه هایی از این قبیل دارند و چه اشعاری که ناتمام ماند و شاید هم هرگز به پایان نرسید.


اما این بار قطعه شعری با نام سیب سرنوشت از یکی از دوستان ارجمند جناب آقای گودرز عباسی برای شما به  ارمغان می گذارم باشد که چون قبل نظرات خودتان را درباره این شعر زیبا در زمینه قالب، معنا و محتوا و صنعتهای ادبی دیگرارائه دهید. 

 

لازم به توضیح است که گفته های آقای منصور گروسی در باب مباحث قبلی در قسمت ادامه مطلب درج گردیده است.


ما همچنان منتظر ارسال آثار توسط شما عزیزان گرانقدر هستیم تا از نظرات دیگران و اساتیدی که به این وبلاگ سر می زنند استفاده کنید.


سیب سرنوشت


برای چیدن یک سیب

دستم کوتاه است

وحسرت نگاهم

درحباب کوچک اشک

ملتهب

باغ سیب ارث پدرمن است

نردبان ترقی ندارم

باید ساکت شوم

وقتی دستم،

به سینه خورشید نمی رسد!

ساکت میشوم

وقتی عدالت

خریدوفروش میشود

منتظراعجازمیمانم

شاید کسی

سرازدرون چاه عدم درآورد

وشاید هم جاذبه

یک بار دیگر معجزه کند

کسی چه میداند

گاهی پشت سپاهی را

آهی بخاک می مالد

وگاهی حتی خورشید هم

زمین گیر میشود

آنوقت با دستم

از سینه خورشید

سیب سرنوشتم را میچینم 


ادامه مطلب ...

در ادامه...

در ادامه... بازهم از شما دوست گرامی جناب منصور گروسی متشکرم که آدرس وبلاگتون برای ما فرستادید و به تفصیل توضیحاتی در باب نوشته های قبلی بنده ارسال کردید.


اول اینکه آشنایی با شما برای ما افتخار است و اینکه درباره گذشته خود فرموید شکسته نفسی و تواضع شما را مرساند.

 

دوم باید عرض کنم که در مورد دو نوع شعر دریافتی و سرایشی این اشتباه بوجود آمده که شعر دریافتی(جوششی) به مثابه وحی و یا الهام می ماند، که این نظر اشتباهی ست که درمورد شاعرانی چون مولوی داده اند. به قول یکی از دوستان شاعر : " من نمی دانم چرا این فرشته شعر هیچ گاه از کوی ماگذر نکرده تا خود جوش شعر تراوش کنیم".

 

درباره اینگونه اشعار با توجه داشت که شاعر تحت تاثیر واقعه یا طبیعت و ... به قرار دادن کلمات به گونه ای که از قبل فراگرفته و با توجه به قوانین آموخته اقدام می کند که حاصل آن اینگونه اشعار است. در واقع شما و همه هنرمندانی که در زمینه های مختلف فعالیت دارند به این موضوع واقف هستید که هنر بعد از گذر از مراحله اولیه آموزشی و کسب تجربه های لازم به حس انسان بستگی دارد؛ یعنی شاعر با غرق شدن در احساس خود جرقه ای شعر را در خود احساس کرده و ناگزیر بر مسند کتابت نشسته، از آن شعله ای می آفریند تا لبی کند خندان یا دلی بسوزاند.


بنابراین اگرچه نمی توان اینگونه اشعار را در حین سرودن اصلاح کرد اما با نقد آثار قبلی، شاعر این اصلاحات را ملکه ذهن کرده تا در تجربه های بعدی از آن استفاده نماید.

و اما اشعار سرایشی اشعاریست خارج از حس، که شاعر بنا بر وظیفه فقط ملزم به سرودن است.


اما درباره سرقت اشعار این هم از آرزوهای ماست که روزی پایانی بر این معضل ببنیم.


امیدوارم شما از این وبلاگ حمایت کنید هر چند که هنوز نظر خود را اعلام نکردید. زیرا که نهال های سبز برای رشد نیاز به پرتوهای نوری دارد که چون شمایی بر سر ایشان می افکنید.

پس چه زیبا گفته شیخ بخارایی که :

دست کرم به بهانه تنگ دستی نبند که برگی به دریا کشتی مویانه هاست



واما بعد...

سلام و دورودی دوباره به آنان که لحظه لحظه زندگی می کنند و دلشان برای بر سراب کشتن ثانیه هایی که عاشقانه بسوی آنان می دوند میسوزد.


از شعر قبلیی که قرار داده بودیم عده ای تعریف کردند، البته جای تعجب نیست، چه این کلام را فکر بزرگی نوشته و افکار بزرگ شما هم بخوبی فلسفه های نهفته اش را درک کرده است.


واما بعد... ما با دعوت از یکی از شاعران خوب وبرجسته جناب منصور گروسی از ایشان خواستیم که در جلسات این وبلاگ شرکت کرده و ما را از تجربیات خود بهره مند سازد. واما جواب ایشان، که با توضیح مختصری از سابقه درخشان خویش حوزه  هنر شعر را  (البته از نظر شخصیشان) حوزه ای محترم دانستند و تقریبا نقد را بر آن ناروا.


و در پایان ایشان ما را به مطلعی از غزل هایشان مستفیض کردند:


از ملخ موری بجز رانش اگر نتــــــوان کشید 

چشم زیبا بین به جز آن غیرت و همت ندید 


 شما می توانید گفته های ایشان را در قسمت    به طور مفصل مطالعه نمایید که به دلیل جلوگیری از طولانی شدن مطلب اینجا ذکر نشده اند.


اما پاسخی از برای فرمایشاتشان:


ابتدا اینکه خیلی از شاعران این وبلاگ که هنوز آثار خودشان را ارائه نداده اند هم، سابقه و تجربه هایی چون شما دارند و به دنبال راه حلی برای جلوگیری از سرقت هستند.


البته شما شعر فی البداهه را توضیح داده بودید که کمتر کسی از آن بی اطلاع است. 


درمورد نقد شعر هم بایستی عرض کنم الزاما نقادان در هر عرصه هنری نباید خود یک هنرمند برجسته ی کامل باشند. مثال سینما،نقاشی، ویا حتی خطاطی و... با این وجود تمام کسانی که در اینجا به نقد می پردازند و نقد می شوند خود شاعرند.


شما فرمودید شعر حریم دل است و محترم که این کاملا صحیح است و همگان بر صحت آن واقف، اما اینکه نقد بر شعر بی حرمتی به حریم دل است مطلبی ناثواب است، چه آنکه خود قرآن در اعصار مختلف مورد نقد و بررسی قرار گرفت و اینگونه بر بی نقص بودن آن مهرهای تایید زدند. همان گونه که خداوند باری تعالی در قران می فرماید که در این زمینه تحقیق کنید.

پس نقد یک شعر هم، گاها بر منزلت آن می افزاید و در پاره ای اوقات شاعر را وادار به اصلاح عیوب خود می کند.


 اما بازهم از شما متشکریم که این وبلاگ را قابل دانستید و خواهش داریم که به وبلاگ ما سر بزنید و ما را در رسیدن به این هدف که همانا رشد و ارتقا سطح شعر شاعران هست کمک کنید.

در صورتی که همه ما شاعران متحد شویم و تنها در همین صورت است که می توانیم موفقیت های درخشان شاعران گذشته را که سالهاست فلسفه و شعر آنها در ایران و کشورهای دیگر جهان مورد بحث قرارگرفته را تکرار کنیم.


باشد که شما هم با دراز کردن دست همت و یاری رساندن به دیگر شاعران نقش خود را در نیل به این هدف بیش از پیش ایفا کنید.



شعر آفتابی

واما بعد... سلام می کنم به همه مخاطبین خوب این وبلاگ امیدوارم که تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشته باشند و سالی پر از کامیابی رو برای همه شما آرزو می کنم. در نوشته قبل قطعه ی ادبیه یکی از دوستان خوبمون رو گذاشته بودیم که خیلی از عزیزان نقدهای و نظرات خودشون رو درباره این قطعه زیبا داده بودن.که یکی از نظرات ایشان به این صورته:  

"به نظر من توی این قطعه شما صرفا به بیان آنچیزی که می بینید پرداختید و کلا چیزی برای فکر کردن خواننده نگذاشتید. به عبارت دیگه همه  چیز رو هست.
ولی احساسات لطیفی داشتید ولطیف هم بیان کردید.
با دقت بیشتر وخوانندن شعر شاعران بزرگ حتما از این هم بهتر میشید" 

  

لازم به ذکر است  که  خود شاعر درباره دست نوشته خود دفاعیه ای ارائه داده که به صورت زیر است : 

 

"این مطلب ادبی است نه شعر
که در آن از صنعت جان بخشی و حسن تعلیل استفاده کردم

با عرض شرمندگی عنوانش    جشن ابر هاست
اما خودمم قبول دارم
آهنگش کمه" 


البته در اون بخش که مربوط به وبلاگ و اشتباه مدیران اون می شه باید عرض کنم که اصلاح انجام شد و از خود شاعر هم عذرخواهی به عمل آمد. 

و اما در جواب آقایی که گفته بودند "از وبلاگ شما سر در نیاوردم" باید بگم که شرح فعالیت های وبلاگ رو در نوشته های قبل ذکر کردیم ودر واقع این وبلاگ مجمعی ادبی ست برای ادبیکارانی که مایل به ارائه آثار خود هستند و البته کسانی که جسارت مورد نقد قرار گرفتن را داشته باشند تا با استفاده از نظرات دیگران بیش از پیش به سوی تکامل در این عرصه حرکت کنند. 

البته باید این موضوع را هم عنوان کرد که با استقبال بیشتر از این وبلاگ دامنه فعالیت ها گسترده تر خواهد شد. 

یکی تلاش های این وبلاگ تکمیل کادر مدیریتی آن است که در فعالیت های آتی به آنها نیاز خواهد داشت. 

و باز از همه عزیزانی که در این وبلاگ ما رو از نظرات خودشون بهره مند می کنند صمیمانه متشکریم. از شما شاعران و هنرمندان که در زمینه ادبیات آثاری دارید مجددا می خواهم که دست نوشته های خودتونو ارسال کنید تا با استفاده از نظرات کسانی که در این زمینه مدت ها فعالیت داشته اند مسیر پیشرفت خودتان را هموارتر کنید. همچنین صمیمانه از شما می خواهم که با دادن نظرات خود در باره آثار دیگران دوستانتون به آنها هم برای بهتر دیدن نقاط ضعف و قوت آثارشون کمک کنید.  

شما دوستان گرامی متوانید از قسمت تماس بامن برای ارسال آثار خوتون استفاده کنید. 

  

این بار قصد دارم شعر رو با نام آفتابی از شاعر پرآوازه ایران آقای سهراب سپهری قرار بدم، شاعری که می تونم ادعا کنم هیچ ایرانیی یا پارسی زبانی وجود نداره که اسم اون رو نشنیده باشه. 

  

آفتابی 

 

صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟ 

لباس لحظه ها پاک است. 

میان آفتاب هشتم دیماه 

طنین برف، نخ های تماشا، چکه های وقت. 

طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز. 

چه می خواهیم ؟ 

بخار فصل گرد واژه های ماست. 

دهان، گلخانه فکر است. 

 

سفراهایی ترا در کوجه هاشان خواب می بینند. 

ترا در قریه های دور، مرغانی بهم تبریک میگویند. 

 

چرا مردم نمی دانند 

که لادن اتفاقی نیست، 

نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط دیروز است؟ 

 

چرا مردم نمی دانند 

که در گل های ناممکن هوا سرد است؟

جشن ابرها

واما بعد.. تشکر می کنم از همه شما عزیزان که نظرات خودتونو گذاشتین خیلی ها از شعر واژه تعریف کرده بودند و برخی هم نقدهایی داشتند که نقدهای برخی از دوستان رو براتون میذارم.از همه اونایی که توی بحث ما شرکت میکنند و شعرهای خودشونو «به قول یکی از دوستان با جرعت» در معرض نقد وبلاگ قرار می دهند صمیمانه متشکرم. 

اما از شما می خوام که بادقت در ریزه کاری ها ،صنایع و ظواهر ادبی بیشتر و جزیتر به نقد شعر بپردازید تا به شاعر و شرکت کنندگان در بحث کمک بیشتری نماید.  

و اینجا نقد یکی از دوستان درباره قطعه آرزو:  

 

"از؛ رقص ستارگان ...تا آخر؛ من تنها این قسمت ها به دلم نشست

علتش رو متوجه نمیشم نمیدونم چرا؟  

انسان آنگاه سخن میگوید که با اندیشه خود در آشتی و آرام نباشد!
و هرگاه دیگر نتواند در تنهایی دل خود بماند ، در لب های خود زندگی میکند و صدا وسیله انصراف خاطر وگذراندن وقت است. و بسیاری از سخنان شما اندیشه را بی جان میکند.
جبران خلیل جبران

احساس میکنم این شعر در این حالت سروده نشده است"  

 

و این بار دست نوشته هایی از دیگر دوست عزیزمان به نام ف.نوروزی را برای محظوظ شدن شما عزیزان قرار می دهیم با عنوان جشن ابرها ، امید به اینکه شما دوستان نقد های زیبای خود را برای ما بگذارید و همه از این آبریز قناتی بزنند برای سیرابی گلخانه  کلام خود:   

(لازم به توضیح است که علت قرار دادن این شعر به این سبک و رنگ درخواست خود شاعر بود که ما بر روی دیده منت قرار دایم)  

 

جشن ابرها   

 

برقی زد، صدای رعد بلند شد

به آسمان خیره شده بودم.

رگبار، آری رگباری سخت در گرفت.

ابرها با یکدیگر می جنگیدند؟

آخر بر سر چه چیز!

کمی دقت کردم!

دوباره برق و صدایی مهیب اما زیبا و آهنگین،

ابرها به رقص درآمده بودند

برق ، ریسمان جشن عــروســـی بود

رقص نوری زیبا

بیشتر دقت کردم

دوتکه ابر...     دو تکه ابر، ماه و ستاره ها را خامـــوش کرده بودند

برقی دیگر...      دستانشان رادیدم در دسـتان هـم...

نظاره گر خـلـوت دو ابر بودم

چندی بعد

تگرگ سختی

چرا؟       چرا تگرگ؟

     مگر شب خوشی و عشـق بـازی و محبت و... نیست؟

  می گریند؟

آه، آن دو با هم اشک می ریختند،

چرا که نگذاشتند بادهای آسمانی میانشان هیاهو کند

آن دو پس از کـام گرفتن

نابود شدند

ذره ذره آب شدند و به زمین ریختند.

شاید هم به باتلاق

افسوس، جدایی پس از وصـالی شـیریـن

چقدر درناک

اگر وصالی نبود جدایی معنایی نداشت.

 

 اما لعنت بر جدایی بی وصال.

           لعنت

                 لعنت